دیشب کتاب سرگذشته یک ندیمه رو تموم کردم . داستانش منو خیلی یاد 1984 جورج اورول مینداخت . هم فضای داستان و تمشون و هم احساس من موقع خوندن . با این که متن روانی داشت برای من خیلی سنگین بود گاهی واقعا تپش قلب می گرفتم و بعد از خوندن چند صفحه خیلی فکرم رو خسته می کرد . تصور اینکه تموم چیزهایی معمولی که الان داریم برامون رویا و ارزو بشه ، تصور اینکه توی یه مدت کوتاه همه چیز از دست بره و مجبور بشیم به یه زندگی عادت کنیم که حتی تو کابوس هامون هم ندیدیم . تصور اینکه می تونن هر بلایی سرمون بیارن ، تصور اینکه تموم دلبستگی هات و به اسم قانونی که -بیانش هم خنده داره - ازت بگیرن. تصور اینکه تو یه بازه زمانی کوتاه جای هنجار و ناهنجارها عوض بشه ، تصور اینکه همه مباح ها حرام بشن و . خیلی سخته
بخش هایی از این کتاب
اینکه ,هم ,تصور ,خیلی ,، ,یه ,تصور اینکه ,، تصور ,تصور اینکه ,بشه ، ,اینکه تموم
درباره این سایت