یعنی من کیف می کنم وقتی اتاق همکارمو می بینم که از تمیزی برق می زنه ، کیف می کنم وقتی می بینم دخترعموم اینقد وسوس به خرج می ده که جای وسایلش رو میلیمتری تعیین می کنه ، خوشم میاد وقتی می بینم دوستم هر کدوم از وسایلشو می خواد در کسری از ثانیه پیدا می کنه .من عاشق همه ی آدمای منظمم ، عاشق همه ی ادم هایی که به محیط و وسایلشون اهمیت میدن ، به نظرم این ادم ها دنیا رو جای قشنگ تری برای زندگی می کنن ، به نظرم اگر موفقیت فرمولی داشته باشه قطعا یکی از متغیرهاش نظمه.
با وجود این باورها و این علایق من به شدت آدم شه ایم ، همیشه همین طور بودم . نه اینکه به این مسئله افتخار کنم یا برام مهم نباشه .اتفاقا همیشه درگیری فکریم بوده ، هزاران بار تصمیم گرفتم دیگه از این لحظه تبدیل به یه آدم منظم بشم ، ولی عمر این تصمیم فقط چند ساعت یا گاها چند روزه . ولی تو همون مدت کوتاه هم احساس ارامش می کنم ، گاهی خودم دلداری می دم که شیمی می گه جهان به بی نظمی گرایش داره ، گاهی به خودم می گم بی نظمی هم یه جور سبک زندگیه برای خودش ، گاهی میم گم خوب من نه ذاتا منظمم و نه این طوری تربیت شدم پس باید خودمو همین طوری که هستم بپذیرم . ولی با همه دلداری ها و توجیح کردن ها بازم نظم برای من یه دغدغه س ، بازم نمی تونم بابت بی نظمیم شرمنده نباشم .
اتاقمو که هفته پیش با وسواس مرتب کرده بودم الان باز شده بازار شام، میز کارم زیر هزاران برگ کاغذ مدفون !!! شده ، وقتی ظهر بر می گردم خونه به خودم می گم امروز به هیچ کاری نرسیدم ، شب می خوام که بخوابم به خودم می گم امروز هیچکاری نکردم و به هیچی نرسیدم .
از قفسه کتاب هام یه کتاب برداشتم به اسم انضباط شخصی در ده روز ، یه دور دیگه خونده بودمش سالها پیش وقتی که دانشجو بودم .نمی دونم چی می گفت و چقدر تاثیر داشت ولی تو این شرایط من چاره ای ندارم جز اینکه امیدوار باشم این کتاب می تونه کمک کننده باشه
، ,یه ,ولی ,گم ,کنم ,بی ,می گم ,می بینم ,به خودم ,می کنم ,خودم می
درباره این سایت