محل تبلیغات شما

این داستان دیگه داره تبدیل به داستان حسین کرد میشه .

هفته پیش یکشنبه ش خیلی حالم بود ، تا اینکه  تظاهر به خوب بودن منو از پا درآورد و طولانی اشک ریختم شبش دیدم وحید بیو اینستای منو پست کرده . باور کردنی نبود برام درست مثل معجزه ،دلمو اروم کرد ، انگار که شونه هام از  زیر یه وزنه هزارکیلویی خلاص شد .

چند روز بعدش بهم درخواست فالو  داد که قبولش نکردم ودیدم که پستی رو که گذاشته بود حذف کرده . چند روز بعدش دوباره درخواست داد که قبول نکردم چند بار تکرار کرد که من هر سری رد کردم . اومد دایرکت و سلام داد . یه کمی با خودم کلنجار رفتم و جوابشو دادم . احوال پرسی کرد که خیلی سرد مثل یه غریبه و با رعایت ضمیرهای جمع جوابشو دادم . گفته بود ازدواج نکردم . گفتم براتون ارزوی خوشبختی دارم و امیدوارم به زودی. . گفته بود خواسته احوالمو بپرسه . از لطفش تشکر کردم و شب خوش گفتیم .

فردا صبحش گفته بود به اندازه تمام دنیا و به طول عمرش دیشب باهام حرف داشته ولی سکوت کنه بهتره و بعدش عبارت "خدانگهدار" معروف و محبوبش  . اخر شب هم یه پست برام سند کرده بود که به یه اهنگ بود که می گفت دیدار ما موند برای قیامت . که من به هیچ کدوم جواب ندادم .

وحید برای من تلاش نکرد یا لاقل تمام تلاششو نکرد . چون از عشق من به خودش مطمئن بود ، چون هر دفعه رفت با ناراحتی خداحافظی کردم و هر دفعه که برگشت  با اغوش باز پذیرفتمش ، چون هیچ وقت گله وشکایت نکردم ، توضیح نخواستم .  چون هیچ وقت هیچی ازش نخواستم . من بدعادتش کردم ، من ارزش خودمو پبشش پایین اوردم و یه جوری رفتار کردم انگار من یه دختر دم دستی بیچاره م که از دنیا هیچی نمی خوام به جز اینکه زنش بشم ، انگار محتاج اونم ، انگار اون همه چی تمومه و من یه ادم هیچم ، انگار که من براش خیلی کمم .

نه اینکه از برگشتنش ناراحت باشم ، نه اینکه از رفتنش خوشحال باشم، نه اینکه  چندین بار هر روز پیجشو چک نکنم ، نه اینکه دلم نخواد اصرار کنه ،نه اینکه دلم نخواد بازم برگرده . ولی دیگه دلم نمی خواد تحقیرم کنه که اسکرین شات خواستگاری هاشو برام بفرسته . دیگه دلم نمی خواد با بیان نظرات گهربار خونوادش عذابم بده ، دیگه دلم نمی خواد هر روز  با یکی حرف بزنه ونظرش عوض بشه ،دیگه دلم نمی خواد با خداحافظی های یه دفعه و بی مقدمه ش داغونم کنه .دیگه دلم نمی خواد راه به راه بهم بگم " خدا نگهدار "

 شاید می خواسته برای هزارمین بار بگه که نمی شه و سعی کرده و خونوادش مخالفن ، شاید می خواسته بگه همین روزها می خواد با فلانی ازدواج کنه ، شاید می خواسته بگه خیلی منو دوست داشته ولی نشده ، شاید می خواسته بگه ببخشمش و به قول خودش حلالش کنم ، شاید می خواسته که ازم بخواد که برم دنبال زندگیم و بی خیال باشم تا اونم به ارامش برسه ، شاید می خواسته بگه دلش تنگ شده و هزار شاید دیگه ،  شاید بهش برخورده باشه ، شاید  می خواسته برای اخرین بار باهام حرف بزنه ، شاید این اخرین بار بوده و چه اخرین بار بی رحمانه ای . ولی بابت رفتار سردم پشیمون نیستم ، حق من این نبود ، حق من این نیست .

دویست و پانزده : سرگذشت یک ندیمه

دویست و سیزده : گزینه ب

دویست و یازده : به احترام نظم و ادم های منظم

، ,یه ,شاید ,خواسته ,دلم ,نمی ,می خواسته ,، شاید ,نمی خواد ,شاید می ,دلم نمی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها